عشق یعنی یک سلام و یک درود عشق یعنی درد و محنت در درون ... عشق یعنی خون لاله بر چمن عشق یعنی شعله بر خرمن زدن عشق یعنی آتشی افروخته عشق یعنی با گلی گفتن سخن ...
آری آغاز دوست داشتن است گرچه پایان راه ناپیداست من به پایان دگر نیاندیشم که همین دوست داشتن زیباست
کاش می شد باردیگر سرنوشت از سر نوشت کاش می شد هر چه هست بر دفتر خوبی نوشت کاش می شد از قلمهایی که بر عالم رواست با محبت, با وفا, با مهربانیها نوشت کاش می شد اشتباه هرگز نبودش در جهان داستان زندگانی بی غلط حتی نوشت کاش دلها از ازل مهمور حسرتها نبود کاین همه ای کاشها بر دفتر دلها نوشت زندگی مثل یه دیکته اس هی می نویسیم، هی غلط می نویسیم، هی پاک می کنیم دوباره هی می نویسیم، هی پاک می کنیم غافل از اینکه عزرائیل داد میزنه: برگه ها
کیسه کوچک چایی ، تمام عمر ، دلباخته لیوان شد ، ولی هر بار که حرف دلش را می زد ، صدایش در اب جوش می سوخت . کیسه کوچک چای با یک تیکه نخ رفت ته لیوان و حرف دلش را اهسته گفت . لیوان سرخ شد
دل شکستن چاره اش سنگ نیست این دل ما با نگاهی سرد نیز میشکند
اگه نیوتن قبل مرگش چشمای تو رو می دید معنی حقیقی جاذبه رو می فهمید.
وقتی از مادر متولد شدم..صدایی در گوشم طنین انداخت که بعد از این با تو خواهم بود. به او گفتم تو کیستی؟ گفت :غم! فکر کردم غم عروسکی خواهد بود که من بعدها با اون بازی خواهم کرد. ولی بعدها فهمیدم!! که من عروسکی هستم در دستان غم
اگر می توانستم مجازاتت کنم از تو می خواستم به اندازه ای که تو را دوست دارم مرا دوست داشته باشی
هیچ کس اشکی برای ما نریخت هر که با ما بود از ما می گریخت چند روزی هست حالم دیدنیست حال من از این و آن پرسیدنیست گاه بر روی زمین زل می زنم گاه بر حافظ تفاءل می زنم حافظ دیوانه فالم را گرفت یک غزل آمد که حالم را گرفت: ما زیاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
در کنار ساحلت من قایقی شکسته ام... تو همان ساحل عشقی که بهت دل بسته ام...
آنقدر زیر لبم نام تورا زمزمه کردم... که لبم سوخت ولی نام تورا توبه نکردم...
غلط است هر که گوید دل به دل راه دارد دل من ز غصه خون شد دل تو خبر ندارد !
من از ساعت متنفرم، که جای خالی تو را به رخ دلتنگی هایم می کشد!
خیال می کردی قلب من تاب شکستن نداره منتظری بازم دلم پیش دلت کم بیاره مرام من تو عاشقی یکدلی و صداقته وقتی میگم نوکرتم این آخر رفاقته