در دنیای دوستی همه روابط عاشقانه و بی عیب و ایراد است اما در زندگی
مشترک این عشق ها کم رنگ شده و عیب ها خود را نمایان میسازند.
بسیاری از جوانان تصور میکنند که زندگی مشترک و شرایط به وجود آمده
در زمان ازدواج مانند شرایطی است که در زمان دوستی یا نامزدی بین دو
طرف حاکم بوده است و مقایسه بین این دو شرایط برای تعدادی از زوج ها
باعث شده تا بدبینی خاصی نسبت به زندگی مشترک داشته باشند. در حالی که
دنیای دوستی و نامزدی دنیای بسیار متقاوتی از زندگی مشترک میباشد.
دنیای دوستی دنیای رویاها و ایده آل هاست در حالی که زندگی مشترک
دنیایی کاملا حقیقی و ملموس است. دنیایی که در آن خوبی ها و بدی ها در
کنار یکدیگر است و تنها میتوان با تلاش و کوشش و صبوری دنیای ایده
آلی ساخت. دنیای دوستی سراسر شیرینی، امید و شرایط مطلوب است. اینجا
مرد مورد علاقه ات کاملا در اختیار توست. برای با تو بودن به اندازه
کافی فرصت دارد تنها به تو میاندیشد و به همه خواسته هایت تن در
میدهد. زن مورد علاقه ات به همان گونه است که تو میخواهی، تنها به
فکر توست و برای رضایت و خوشنودیت تلاش میکند.
در زمان دوستی از
گذشته خود به راحتی صحبت میکردی، از همه خواسته هایت بی پرده سخن به
میان میآوردی و احساس میکردی که گذشته و حالت از خودت میباشد. و
آزاد هستی تا در انتخاب خود تجدید نظر کنی. همه چیز را عاشقانه
مینگریستی و از کمی ها و کاستی ها به راحتی میگذشتی چون باور داشتی
که باید این زندگی رویایی را شیرین نگاه داشت و برای شیرین بودن آن
باید از عیب ها گذشت. اما همین که وارد زندگی مشترک میشوی شرایط
کاملا تغییر میکند. اینجا دیگر صحبت از تحمل کردن است. اینجا صحبت از
یک عمر زندگی است. اینجا خوبی و بدی، شیرینی و تلخی و زشتی ها و
قشنگی ها در کنار همدیگر است. در دنیای دوستی محبوب تو خود را به شکلی
ایده ال به تو ارایه میکرد اما در زندگی مشترک تو باید از او یاری
ایده آل بسازی.
دنیای دوستی دنیای نیاز های عاطفی، و نیازهای
غریضی است. در این دنیا برای رسیدن به خواسته هایت باید محبوب و مطلوب
دوستدار خود باشی. اینجا رفع نیاز هایت در ردیف اول اولویت های
زندگیت میباشد بنابراین خود را برای برآورده شدن نیاز های عاطفی یا
دیگر نیاز های غریضی خود آماده میکنی. اما در زندگی مشترک با برآورده
شدن این نیازها، مسائل دیگری در اولویت زندگی قرار میگیرند. و مردان
براساس ساختار مغزی و نوع وظیفه ای که در طول تاریخ آفرینش بر عهده
آنها گذاشته شده کار و موفقیت های اجتماعی خود را در راس همه امور
قرار میدهند. اما زنان ایده آل ترین شرایط زندگی برای آنها زمانی
بود که مرد مورد علاقه شان تنها به آنها فکر میکرد و هیچ چیز جز زن
محبوب شان در اولویت کار آنان نبود.
اما با ادامه زندگی و هویدا
شدن نیاز های اساسی دیگر مرد، زنان از رابطه معشوقانه خود سر خورده
شده و تصور میکنند که: محبت و عشق مرد مورد علاقه آنها کم رنگ شده
است. بنا براین نسبت به همه روابط مشترک حساس شده که این حساسیت تصور
سلطه طلبی و زیاده خواهی زنان را در افکار مردان پرورش میدهد و این
مسئله خود باعث میشود تا در برابر نیاز عاطفی و احساسی زنان واکنش
های منفی از خود بروز دهند. اینجا یک رابطه ساده وعاطفی تبدیل به
رابطه ای پیچیده و پر از شک و ظن میشود که حل آنها تنها به دست
روانکاوان متبحر انجام میپذیرد.
بزرگترین اشتباه زنان در این
مرحله از زندگی این است که به حساسیت های خود دامن بزنند. یا بین خود و
محبوبشان فاصله ایجاد کنند. یا تصور کنند که اگر با مردی دیگر ازدواج
میکردند عشق آنها همیشه پر رنگ و ثابت بود. در حالی که همه مردان
برای آشنا شدن به روحیات زنان و تطبیق دادن روحیات خود با زنان مورد
علاقه شان نیاز به کسب مهارت عشق ورزی دارند که این وظیفه اصلی هر زنی
است که مرد مورد علاقه خود را در مهارت بیان احساسات درونی و عشق
ورزی متبحر کند.
او باید خود را به مرد مورد علاقه خود نزدیک تر
کرده و به او بفهمانند که من یک زنم. من کانون عشق و عاطفه هستم. من
دوست دارم وقتی با من زیر یک سقف هستی دنیای مردانه خود را فراموش کنی
و چون من تو هم به یک کانون عشق و محبت تبدیل شوی. همچون زمانی که
آرزوی با هم بودن را در سر میپروراندیم. محبت تو برای من تنها زمانی
که نیاز جنسی داری برایم کافی نیست بلکه من باید دایم و پیوسته از تو
انرژی محبت و عشق بگیرم تا بتوانم شاداب و با طراوت زندگی کنم.
زنان تصور نکنند که تنها با بیان یک بار این جملات وظیفه آموزش مرد
مورد علاقه خود را به پایان رسانده اند. بلکه این کار نیاز به پشتکار و
به کار گرفتن فنون و جذابیت های زنانه است. چون مردان وظیفه مهارت
عشق ورزی و بیان احساسات خود را فراموش میکنند چون این وظیفه اصلی
آنها نیست و نیمکره مغز آنان که وظایف غیر احساسی و عاطفی را به عهده
دارد بزرگتر از نیمکره مغزی است که وظیفه عاطفی و احساسی را به عهده
دارد. در ضمن مردان موجودات تنوع طلبی هستند که اگر آنان را رها کنید
زنی دیگر را همچون شما اسیر نیازهای عاطفی و جنسی خود میکنند.
در دنیای دوستی همه روابط عاشقانه و بی عیب و ایراد است اما در زندگی
مشترک این عشق ها کم رنگ شده و عیب ها خود را نمایان میسازند. در
این نوع زندگی باید از خرد و اندیشه کمک گرفت و به خود و محبوبمان
بفهمانیم که هر انسانی دارای معایب و محاسنی است و پیدا کردن فردی که
فقط خوبی در او باشد محال است همانطور که خودم یا شما دارای نقاط ضعف و
عیب هایی هستیم.
با تو، همه ی رنگهای این سرزمین مرا نوازش می کند
با تو، آهوان این صحرا دوستان همبازی من اند
با تو، کوه ها حامیان وفادار خاندان من اند
با تو، زمین گاهواره ای است که مرا در آغوش خود می خواباند
و ابر، حریری است که بر گاهواره ی من کشیده اند
و طناب گاهواره ام را مادرم، که در پس این کوه ها همسایه ی ماست در دست خویش دارد
به ادامه مطلب بروید...
ادامه مطلب ...
گاهی دلم می خواهد خودم را بغل کنم!
ببرم بخوابانمش!
لحاف را بکشم رویش!
دست ببرم لای موهایش و نوازشش کنم!
حتی برایش لالایی بخوانم،
وسط گریه هایش بگویم:
غصه نخور خودم جان!
درست می شود!درست می شود!
اگر هم نشد به جهنم...
تمام می شود...
بالاخره تمام می شود...!!!
گـاهــﮯ نـدانـسـتـﮧ از یــک نـفـر بـتـﮯ درســت مــیـکـنـﮯ
آنــقـدر بـزرگ کـﮧ از دســت ابـراهـیـم نـیـز کــارـﮯ بـر نـمـﮯ آیـد
گاه دلتنـــــــگ می شوم دلتنـگتر از تمام دلتنگـــــــــی ها
حسرت ها را می شمارم
و باختن ها
وصدای شکستن را
... نمیدانم من کدامین امید را ناامید کردم
وکدام خواهش را نشنیدم
وبه کدام دلتنگی خندیدم
که چنین دلتنگــــــــــــــــم
مهربانیت را به دستی ببخش ؛ که می دانی با او خواهی ماند ....
وگرنه حسرتی می گذاری بر دلی که دوستت دارد ... !!!
به "سگ" استخون بدی ..
دورت میگرده
واست دم تکون میده !!!
من به تو "دل " داده بودم ... لعنتـــــــــــــــــــی !!!!!
گاهی دلت میخواد همه بغضهات از توی نگاهت خونده بشن...
میدونی که جسارت گفتن کلمه ها رو نداری...
اما یه نگاه گنگ تحویل میگیری یا جمله ای مثل: چیزی شده؟؟!!!
اونجاست که بغضت رو با لیوان سکوت سر میکشی و با لبخندی سرد میگی: نه،هیچی ...
گاهــی باید نباشــی ... تا بفهمــی نبودنت واسه کی مهمه ...
؟! اونوقته که میفهمی بایــد همیشه با کی باشی ....
دلم تنگ شده
برای وقتی که می گفتی :دلم واست تنگ شده
دلم تنگه..
برای بودنت
شایدم لبخند خودم
دلم برای همه چیز تنگ شده جز
نبودنت !
برای خیانت ،
هــــزار راه هــســــت اما هـیــچ کــــدام
به انـــدازه تــــظـــاهـــر
به دوست داشتن کــثـیــف نـیـســـت ...
دارم سعی می کنم همرنگ جماعت شوم،
آهای جماعت...
میشود کمکم کنید؟؟؟؟؟؟
شما دقیقا چه رنگی هستید؟!
رمانتیک...
این روزها تلخ می گذرد ، دستم می لرزد از توصیفش !
همین بس که :
نفس کشیدنم در این مرگِ تدریجی، مثل خودکشی است ،با تیغِ کُند.
کلاغ جان!
قصه من به سر رسید...
سوار شو!
تو را هم تا خانه ات می رسانم...
همی گویی غمش را در دل نگهدار
نصیحت گو! نمی گویی دلت کو؟
به ما گذشت نیک و بد، اما تو روزگار
فکری به حال خویش کن، این روزگار نیست
به نسل های بعد بگویید ...
که نسل ما نه سر پیاز بود نه ته پیاز ...
نسل ما خود پیاز بود ...
که هر که ما رو دید گریه کرد
اﯾﻨﺠﺎ ﺯﻥ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﯽ...
ﻣﻬﺮﯾﻪ ﺍﺕ ﺁﺏ ﻫﻢ ﮐﻪ ﺑﺎﺷﺪ!
ﻗﺎﺿﯽ ﺟﯿﺮﻩ ﺑﻨﺪﯼ ﺍﺵ ﻣﯿﮑﻨﺪ!
آنچه نقد است فقط جان توست،ﮐﻪ ﻗﺴﻂ ﺑﻨﺪﯼ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﺩ!!!
از دنیـــای ِ واقــعـی و نــامــردیــاش ! پنــــاه آوردیــــم بــه دنیــای ِ مـجــازی !
غــافـل از این کــه ، آســمون ، هـــمون آسـمونــه ...
سعی نکن متفاوت باشی!
فقط "خوب باش"
خوب بودن به اندازه ی کافی متفاوت است...
کارمـــان به جایــی رســـیده که طـــوری بایـــد دلتنـــگ شـــویم
که به کســـی بـــرنخـــورد ..!!
وقتی داریم به یکی فکر میکنیم نیست کنارمون!
وقتی میاد کنارمون باشه
دیگه بهش فکر نمیکنیم!
آحرش نفهمیدم زمان چیو حل میکنه؟
از عذاب بی تو بودن،در سکوت خود خرابم
دوری از صورت ماهت،هر نفس میده عذابم
خاطرات با تو بودن شب و روز میاد بخوابم
اینه آخرین کلامم ،بخدا بی تو خرابم
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد...
تظاهر به بی تفاوتی،
تظاهر به بی خیـــــالی،
به شادی،
به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست...
اما . . .
چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش"
دلم تنگ است برای کسی که نمی داند...
نمی داند که بی او به دشت جنون می رود دلم...
می دانم که اگر نزدیکش شوم، دور خواهد شد....
پس بگذار که نداند بی او تنهایم...
دور میمانم که نزدیک بماند...
حـقـیـقـت دارد !
کافـی سـت چــمـدان هــایــت را ببــندی
تــا حــاضـر شــونــد ، هـمه
بـــرای ِ از یـــاد بــُـردنــت !
آنـکه بــیشتـر دوستـت میــدارد ، زودتــــر !!!
وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت,
از این همیشه ها که ندارند باورم ,
حال مرا نپرس که هنجارها مرا
مجبور می کنند بگویم که بهترم...
آدمی غــــــرورش را خیلی زیاد .
شاید بیشتر از تمـــــــام داشتــه هــــایــش- دوست می دارد
حالا ببین اگر خودش، غـــــــرورش را بـــه خـــــاطــــر تـــــو، نادیده بگیرد ،
چه قدر دوســتت دارد !
و این را بِفهــــــــــــم آدمیــــــــــزاد !
| |
|
رمـز عاشـقی ...
تو آیا عاشقی کردی بفهمی عشق یعنی چه؟
تو آیا با شقایق بودهای گاهی؟
نشستی پای اشکِ شمعِ گریان تا سحر یک شب؟
تو آیا قاصدکهای رها را دیدهای هرگز،
که از شرم نبود شادپیغامی،
میان کوچهها سرگشته میچرخند؟
نپرسیدی چرا وقتی که یاسی، عطر خود تقدیم باغی میکند
چیزی نمیخواهد
و چشمان تو آیا سورهای از این کتاب هستی زیبا،
تلاوت کرده با تدبیر؟
تو از خورشید پرسیدی، چرا
بیمنت و با مهر میتابد؟
تو رمز عاشقی، از بال پروانه، میان شعلههای شمع، پرسیدی؟
تو آیا در شبی، با کرم شبتابی سخن گفتی
از او پرسیدهای راز هدایت، در شبی تاریک؟
تو آیا، یاکریمی دیدهای در آشیان، بیعشق بنشیند؟
تو ماه آسمان را دیدهای، رخ از نگاه عاشقان نیمهشبها بربتاباند؟
تو آیا دیدهای برگی برنجد از حضور خار بنشسته کنار قامت یک گل؟
و گلبرگ گلی، عطر خودش، پنهان کند، از ساحت باغی؟
تو آیا خواندهای با بلبلان، آواز آزادی؟
تو آیا هیچ میدانی،
اگر عاشق نباشی، مردهای در خویش؟
نمیدانی که گاهی، شانهای، دستی، کلامی را نمییابی ولیکن سینهات لبریز از عشق است…
تو پرسیدی شبی، احوال ماه و خوشه زیبای پروین را؟
جواب چشمک یک از هزاران اخترِ آسمان را، دادهای آیا ؟!
ببینم، با محبت، مهر، زیبایی،
تو آیا جمله میسازی؟
نفهمیدی چرا دلبستِ فالِ فالگیری میشوی با ذوق!
که فردا میرسد پیغام شادی!
یک نفر با اسب میآید!
و گنجی هم تو را خوشبخت خواهد کرد!
تو فهمیدی چرا همسایهات دیگر نمیخندد؟
چرا گلدان پشت پنجره، خشکیده از بیآبیِ احساس؟
نفهمیدی چرا آیینه هم، اخمِ نشسته بر جبینِ مردمان را برنمیتابد؟
نپرسیدی خدا را، در کدامین پیچ، ره گم کردهای آیا؟
جوابم را نمیخواهی تو پاسخ داد، ای آیینه دیوار!!؟
ز خود پرسیدهام در تو!
که عاشق بودهام آیا!!؟
جوابش را تو هم، البته میدانی
سکوت مانده بر لب را
تو هم ای من!
به گوش بسته میخوانی
قسمتهایی از شعر بسیار زیبای "کیوان شاهبداغی"